بر سرمای درون | گزارشی با خاطرهی احمد شاملو
۱. زمانهی غریبیست، آری. زمانهایست که «سخنِ حقطلبی» انگار همان نخستین سخنیست که از تمام عرصههای حیاتِ روزمره، حیاتِ سیاسی و اجتماعی و قلمروهای تفکر و آفرینش هنری به کناری نهاده شدهاست. آنتونیو گاموندا، سالها پیش در گفتگویی با من بیان کرد که دیگر هیچ کشوری را نمیشناسد که «حقیقت» داشته باشد. غیابِ «سخنِ حقطلبی» ریشه در مناسباتِ جهانِ مصرفی ما دارد. سیاستمدارانی که «سخنِ دروغ» را به نام حقیقت جعل میکنند، شاعرانی که آن پرسشِ سوزان را وانهادهاند، روشنفکرانی که فقط جلوهی «روشنفکری» برایشان باقی ماندهاست و الخ. این وضعیت، نه فقط در ایران که گویی در تمامی جهان، وضعیتی مسلط است. این فرهنگِ صورتکها و «ماسک»ها، فرهنگیست که از بازنماییها و «محاکات»ها، خودارضایی میکند: زمانهی «ترامپ»، زمانهای که دینامیتسازانِ نوظهورِ نوبل، منادی «صلح» میشوند، زمانهی «صلح»ِ پرخشونت، زمانهای که رسالتِ شهرزادانِ جدید، ادامهی روایت برای رفعِ شرِ حاکمان نیست، بلکه آنها وظیفهی خود را در خواباندنِ مردم و رفعِ زحمتِ آنها میبینند. زمانهی «مُسکِّن»، زمانهی «مشارکت»، زمانهی «عملگرایی