سیاست واجتماع در شعر شاملو

ياران ناشناخته‌ام
چون اختران سوخته
چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد
كه گفتي ديگر زمين هميشه 
 شبي بي‌ستاره ماند
آنگاه من كه بودم
جغد سكوت لانه‌ي تاريك درد خويش
چنگ زهم گسيخته زه را
يك سو نهادم
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم ميان كوچه‌ي مردم
اين بانگ با لب‌ام شرر افشان
«-آهاي!
از پشت شيشه‌ها به خيابان نظر كنيد!
خون را به سنگفرش ببينيد!
اين خون صبحگاه است گويي به سنگفرش
كاين گونه مي‌تپد دل خورشيد
در قطره‌هاي آن . . . . »
                    

پست‌های معروف از این وبلاگ

شعر ماندگار فردوسی درباره ایران که سرشار از عشق و وطن دوستی است:

کسی که مثل هیچ کس نیست

سانچی