آدمیت مرد
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باریتعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
ای دریغ آدمیت برنگشت
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ، ابلهی است
از فغان یک قناری در قفس
و حتی قاتلی بر دار
زهرم در پیاله اشکم در سبوس
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
وای جنگل را بیابان می کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
فریدون مشیری